
دیروز شیطان را دیدم.
در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛
فریب میفروخت.
مردم دورش جمع شده بودند،
هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند.
توی بساطش همه چیز بود
غرور، حرص، دروغ و خیانت،تهمت، جاهطلبی و ..
هر کس چیزی میخرید
اما فروشنده اجناس خود را خیلی گران میفروخت
و آنها می خریدند .تا حدی که
بعضیها برای آن اجناس, تکهای از قلبشان را میدادند .
و بعضی پارهای از روحشان را.
بعضیها ایمانشان را میدادند
و بعضی آزادگیشان را.
شیطان میخندید....!!!
تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 93/3/4 | 8:32 عصر | نویسنده : طاها تهرانی | نظرات ()









لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید